آرمانی آرمانی ، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

آرمان آرزوی قشنگ ما

بی خوابی

الان ساعت ٦:٥ دقیقه صبح ولی آرمان هنوز نخوابیده هر چی هم اصرار کردم کارساز نبود.دیشب ٢ ساعت یعنی از ساعت ٩ تا ١٠ خوابید ،دیگه تا الان خوابش نبرده.خلاصه کارایی که از دیشب آرمانی و مامان و بابا انجام دادند: وقتی آرمان بیدار شدم عبداله جوجه رو کباب کرد و خوردیم .آرمان سی دی ما با نی نی نگاه کرد .منو عبداله هم اینترنت بودیم.آرمان ببر و اسبش رو اورد با هم بازی کردیم. بعد آدمک سوار اسبش رو آورد و یه نیم ساعتی با اون بازی کرد.دوباره خودش سی دی ما با نی نی رو گذاشت و برای ١٠٠٠٠ رومین بار با اشتیاق نگاه کرد.من خیلی خوابم میومد عبداله گفت تو بخواب من بیدارم.من  هم جلوی شومینه بی هوش شدم. تا ساعت ٣ خوابیدم چشمام و باز کردم دیدم ان...
2 دی 1390

بی خوابی و بالاخره خواب رفتم آرمان

الان ساعت ٧:٣٠ که تازه آرمانی خوابش برد .به آرمانی میگم آرمان خورشید خانم هم اومد تو آسمون ،پرده اتاق رو زدم کنار تاببینه هوا روشن شده که گیر داد خورشید خانم کو انقدر بغلش کردم و گفتم الان میاد و پرنده هارو نشونش دادم تا تو بغلم خوابش برد. خدا کنه سالم باشه نخوابه البته آرمانی نخوابه رو جدی نگیر مامانی      و در آخر این هم وضع اتاق ما بعد از خوابیدن آرمانی ...
2 دی 1390

گردش آرمانی

روز یکشنبه چون روز فرد بود و می تونستم ماشین و ببرم بیرون با مامان تصمیم گرفتیم آرمان و ببریم خانه اسباب بازی تا یکمی بازی کنه اول یه آدرسی که همکارم داده بود رفتیم ولی جاش کوچیک بود و نامرتب به خاطر این نرفتیم.رفتیم جای دیگه که تازه باز شده بود ولی هنوز خیلی کامل نبود در مقایسه با کیدز گلاپ که قبلا آرمان رو میبردم نمره اینجا منفی بود.دیگه ناچار به خواست آرمان موندیم یک ساعتی بازی کرد و روی دیوار حیاط اونجا عکس خورشید کشیده بودن آرمان اول که اومدیم تا دید گفت مامان خانم خورشید یکمی هم وایساد و نگاهش کرد دوباره برگشت هم همین طور خیلی ذوق خانم خورشید و عکسای روی دیوار و میزد.   آرمانی توی حیاط     ...
2 دی 1390